ماجرای حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت بیستوسوم
محمد بلوری
… کدخدا با ورود به خانهی مرد روستایی، او را دید که تبر خونالودی در دست داشت. پرسید: چه شده علیقی؟ و با ورود به اتاق، جسد یکی از غلامان شاهزاده را دید که با پیشانی شکافته، پای دیوار افتاده بود و با گردنی خمیده، چشمهایش رو به سقف نیمهباز مانده بود و صورتش همچون موم به زردی میزد و رگههایی از خون از گودی گونههایش سرازیر میشد و میان سبیلهای پهن و آویختهاش فرو میریخت.
ماجرای حمله محمود افغان/قسمت بیستودوم
محمد بلوری
آنچه گذشت: پهلوان حیدر سوار بر اسب رو به زادگاهش، آبادی مهیار میتاخت در حالی که یکی از سوگلیهای حرمسرای شاه سلطانحسین صفوی در انجام توطئهای علیه جان او بود. در آبادی مهیار، یکی از شاهزادگان بهنام اسماعیل میرزا در این آبادی سرگرم عیش و عشرت بود تا اینکه دختری را که در حال چرای گوسفندان بود…
حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت بیستویکم
محمد بلوری
آن شب، شاهزادهاسماعیلمیرزا که مادرش از کنیزان حرمسرای شاهسلطانحسین بود، در چادر مخصوص، پای سفرهی بلندی روی تشک زربفتی نشسته و به پهلو لم داده بود در حالی که با چشمان مخمور شکم برآمدهاش روی خم زانویش آویخته بود، دو خواجهی نوجوان در دوسویش رو به شاهزاده چهارزانو نشسته بودند و با پرهای بلند طاووس بادش میزدند. نیمتنههایی از اطلس با لبههایی از نوار طلایی به تن داشتند و به خاطر اخته شدن طراوت و شادابی کودکانه به رخسار رنگپریدهشان در حال پژمردن بود و سرخی روستایی گونههایشان به زردی میزد. به نظر میآمد هر دو پسربچه به تازگی برای خدمت در حرمسرا اخته شدهاند.
حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت بیستم
محمد بلوری
پهلوانحیدر هنگام رفتن به زادگاهش با دستهای از زنان، مردان و کودکان روستایی روبهرو شد که با دیدن او شادمان شدند. یکی از مردان سوار با خوشحالی گفت:
حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت هجدهم
محمد بلوری * قصرها
عطر شکوفههای نارنج، فضای باغ را عطرآگین کرده بود و مهتاب روشنی سحرانگیزی داشت. پیش از آنکه پهلوان حیدر، سوار بر اسب به نیمه راه آبادی مهیار برسد، یکی از کنیزان حرمسرای شاهسلطانحسین در اصفهان سراپا سیاهپوش با نقابی بر چهره از در مخفی کاخ بیرون آمد، با نگرانی به اطرافش نگاه کرد و در تاریکی شب به میان نارنجستان دوید.
حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت هفدهم
محمد بلوری
خلاصهای از آنچه گذشت: عمه قدرتمند و بانفوذ شاهسلطانحسین ترتیب داد تا یک دختر گرجی به نام زبیده را به عقد شاه درآورد اما یکی از سوگلیهای حرمسرا توطئهای چید تا این دختر را بربایند و سر به نیست شود ولی پهلوان حیدر زبیده را از چنگ ربایندگان نجات داد… .
حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت شانزدهم
محمد بلوری
خلاصهیی از آنچه گذشت: عمه قدرتمند و بانفوذ شاه سلطان حسین ترتیبی داده بود تا یک دختر زیبای گرجی بهنام زبیده را به عقد شاه سلطان حسین درآورد اما پهلوان حیدر نیمهشب ربایندگان زبیده را کشت و دختر ربوده شده را به خانهشان برگرداند… .
ماجرای حمله محمود افغان به اصفهان
محمد بلوری*
پشت پردههای حرمسرای شاه
شاه سلطان حسین صفوی در صدر مجلس بزم بر تشکچهیی ابریشمین نشسته و بر بالش پرقویی یله داده است. عرقچین سفیدش را بر سر دارد که حاشیه طلاییاش در پرتو چراغها میدرخشند. در مقابلش سفره بلند عیش گسترده است و دور تا دور آن وزیران، رجال دربار و سران خواجگان سفید و سیاه دست به زانو نشستهاند و هر جامی که سلطان حسین مینوشد، بانگ نوشا نوش آنان بلند میشود.
ماجرای حمله محمود افغان به اصفهان
محمد بلوری
خلاصهای از آنچه گذشت: نیمهشب یکی از قزلباشها ، زبیده را از خانهشان ربود اما در راه پهلوان حیدر با کشتن قزلباش، این دختر را نجات داد و به خانه رساند تا اینکه به دعوت این خانواده، به دیدن زبیده رفت…
ماجرای حمله محمود افغان به اصفهان
محمد بلوری
از گذشته داستان: قرار شده بود، شاه سلطان حسین آخرین پادشاه صفوی با یک دختر گرجی بهنام زبیده ازدواج کند؛ این دختر را نیمه شبی از خانهاش ربودند اما پهلوان حیدر این دختر را از چنک ربایندگان نجات داد و به خانهشان برگرداند…
حمله محمود افغان به اصفهان
محمد بلوری
خلاصهای از گذشته داستان: در زمان شاهسلطان حسین صفوی، دختری به نام زبیدهبیگم از یک خانواده ثروتمند گرجی در اصفهان، نیمهشب توسط یک جنگجوی قزلباش ربوده شد اما پهلوان حیدر درنیمه راه در برخورد با سوار قزلباش او را کشت و زبیده را به خانهشان رساند.