گزارش میدانی «جهان صنعت» از سلامتی زنان و کودکان در عسلویه؛

صنعت زندگی را می‌میراند

جهان صنعت نیوز| ریحانه جولایی: شما را نمی‌دانم اما تصور من از عسلویه شهری بدون زن و کودک بود؛ شهری که مردها از صبح تا عصر در سایت‌ها و شرکت‌های پتروشیمی‌ زیر تیغ آفتاب کار می‌کنند. در اولین سفرم به این شهر ساحلی اما همه چیز تغییر کرد. با شهری مواجه شدم که در آن زنان و کودکان زیادی زندگی می‌کنند. بچه‌ها کودکی می‌کنند و زنان همچنان به خانه روح می‌دهند.

کوچه‌های شهر هیچ شباهتی به تهران و سایر شهرهای دیگری که دیده‌ایم ندارد. ساکت و آرام، خبری هم از بازی بچه‌ها نیست و اگر کودکی هم در خیابان یا پارک‌های بازی ببینید از بچه‌های بومی منطقه است. کمتر زن یا کودکی در شهر پیدا می‌شود که از مهاجران باشد و زنان بومی با چادرهای عربی بلند و نقاب‌هایی که فقط چشمان‌شان از آن پیداست در ساعات خاصی در شهر تردد می‌کنند.

نخل‌های عظیم از خانه‌های شهر بالاتر رفته‌اند و در بعضی خانه‌ها یکی دو درخت نخل به چشم می‌خورد. در این مناطق شهر بیشتر خانواده‌های مهاجر و کارکنان رده‌پایین پتروشیمی‌ها و افراد بومی زندگی می‌کنند. شرایط زندگی برای زنان مهندس یا افرادی که در شرکت‌های پتروشیمی کار می‌کنند بهتر است. خانه‌هایی که در اختیار این افراد گذاشته می‌شود از کیفیت بهتری برخوردار است اما تمام زنان شهر از همسران کارمندان بالا‌رتبه تا زنان بومی یک درد مشترک دارند؛ کودکانی که ناقص یا با مشکلات زیاد‌ جسمی و ذهنی به دنیا می‌آیند.

گازهای سمی، بلای جان بچه‌ها

به خانه راحله می‌روم. چیزی از خانه‌های یک زن و شوهر جوان با حقوق متوسط کم ندارد. تر و تمیز است و نشان می‌دهد زنی تمام‌وقت به تمیزی و نظافت خانه رسیدگی می‌کند. اسباب‌بازی‌های دخترانه گوشه و کنار خانه افتاده و دختر مو‌فرفری‌اش گوشه دیوار آرام و بی‌صدا در حال بازی است و دختر دیگرش هنوز از مدرسه برنگشته اما اتاقش درست رو به روی جایی است که من نشسته‌ام. راحله که با شوهرش از شیراز آمده، دو فرزند دختر دارد که به قول خودش تمام امید و زندگی‌اش هستند. تمام مدت بارداری راحله برای دختر اولش در عسلویه طی شد و در همین شهر هم به دنیا آمد. ابتدا همه چیز خوب بود. دختر کوچک راحله بازی می‌کرد، رشد خوبی داشت و منحنی‌های رشد از خوب بودن شرایط محیا خبر می‌داد تا زمانی که کمی دخترک بزرگ شد.

از آن وقت به بعد راحله متوجه شد دست و پای کودک کمتر از اندازه معین رشد می‌کند و اولین پزشکی که به آن مراجعه می‌کنند می‌گوید به خاطر هوای آلوده و استنشاق گاز و مواد سمی در دوران بارداری است.سیده سپیده هم همین مشکل را با بارانش دارد. باران از بدو تولد مشکل قلبی داشت. دلیل بیماری او هم نفس کشیدن مادرش در هوای بسیار سمی و آلوده عسلویه تشخیص داده شد. سپیده بعد از اینکه متوجه شد قلب دخترش به خاطر هوای سمی بیمار شده ترجیح داد از شهر برود تا شرایط تنفس برای باران بهتر شود اما چند ماه بعد به خاطر اعتیاد شوهرش به عسلویه برگشت. خودش می‌گوید: دخترم که از دستم رفت و هرچه بزرگ‌تر می‌شود بیماری قلبی‌اش سخت‌تر می‌شود، لااقل کنار شوهرم باشم که اعتیاد را ترک کند، هرچند تلاش بی‌فایده‌ای است. در این شهر مواد مخدر مثل آبنبات راحت پیدا می‌شود.

کاش دختر یک ماهیگیر باقی می‌ماندم

سالمه هم درد کودک ناقص را چشیده است. او که اصالتا بوشهری است چند سالی می‌شود با خانواده‌اش به عسلویه آمده و همینجا هم با یکی از کارگران پتروشیمی ازدواج کرده و در «جم» ساکن شده‌اند. او که از کودکی در هوای پر از گاز نفس کشیده از مشکل ریوی رنج می‌برد و چند ماه یک بار برای مداوا به شهر می‌رود. شوهرش هم با او برای دیالیز می‌آید و تازگی‌ها دختر کوچک‌شان هم نمی‌تواند خوب نفس بکشد. پزشکان گفته‌اند باید شهر را ترک کنند. هر سه نفرشان تا شاید چند سال بیشتر بتوانند زندگی کنند.سالمه دلش از زندگی در اینجا خون است. می‌گوید: اگر پدرم در همان بوشهر ماهیگیری را ادامه می‌داد پای من به اینجا باز نمی‌شد. بچه‌ام بیمار و ناقص نبود، خودم هم مثل اسمم سالم بودم.

پدرم آن موقع می‌گفت عسلویه پیشرفت می‌کند، پول به خانه و زندگی می‌رسد. دیگر ترس از دریا و موج و غرق شدن و برنگشتن من ندارید. آمدیم عسلویه و حالا هزار ترس داریم. هزار بدبختی داریم. بچه ناقص داریم. دیگر ترس غرق شدن پدرم در دریا را نداریم اما ترس مرگ پدر و مادرم از سرطان را داریم. ترس سقط جنین‌های پشت هم خواهرم را داریم. زندگی ما نابود شد که پدرم جای ماهیگیری کارگر شرکت پتروشیمی شود که نان بیشتری در سفره بیاورد. فقط درد و غم و بیماری به زندگی ما آمد.

عسلویه برای زندگی کردن هیچ چیز ندارد

مریم اما هنوز بچه‌دار نشده و تازه یک سال است که به عسلویه آمده است. شوهرش یکی از مهندسان پتروشیمی است و یک هفته تهران و یک هفته عسلویه زندگی می‌کند. او از نبود امکانات می‌گوید. از اینکه زنان و کودکان جز در خانه نشستن کار دیگری نمی‌توانند ‌کنند. او بیان می‌کند: هیچ چیزی برای تفریح نیست. اوایل دریا برایم جذاب بود اما مگر چقدر می‌توانیم دریا ببینیم؟ به جایی می‌رسد که اصلا دریا را نمی‌بینی. دلت می‌خواهد سینما بروی اما نمی‌توانی در تمام شهر یک سینما بیشتر نیست و آن هم یکی از شرکت‌ها در شهرک ساخته و هر کسی نمی‌تواند برود. اینجا با این وضعیت هوا یک بیمارستان درست و با تجهیزات وجود ندارد. فقط تامین اجتماعی یک بیمارستان ساخته که آن هم هیچ چیزی ندارد، اگر مشکل سرپایی حل نشود باید تا شیراز یا بوشهر برویم که دکتر ببیند.

بچه‌ها یک مدرسه درست و حسابی ندارند. منظورم از درست و حسابی شبیه مدارس جدید تهران نیست. یک مدرسه در حدی که بچه‌ها آموزش‌های لازم را ببینند و معلم برایشان دلسوزی کند. شهر روی ثروت بی اندازه خوابیده است و هر گوشه از شهر را نگاه کنید متکدی می‌بینید. پنجشنبه‌ها از بوی گاز حالمان بد می‌شود. سردرد و حالت تهوع گرفتن کار هر روز ماست. هیچ‌کس به داد مردم اینجا نمی‌رسد.

شب‌ها انگار کپسول گاز باز می‌کنند

زهرا هم از وقتی پایش به عسلویه باز شده زندگی برایش با ترس همراه است. او می‌گوید نمی‌شود شوهرم را تنها بگذارم و به شهر خودمان بروم. زندگی‌ام است و تصمیمی که پیش از ازدواج گرفتم این بود که کنار شوهرم بمانم. او از روزهای اول زندگی در عسلویه می‌گوید که شب‌ها از شدت بوی گاز از خواب بیدار می‌شده و هنوز هم این اتفاق رخ می‌دهد. حالا او بچه دارد و این ترس بیشتر شده است. شب‌ها حس می‌کند یک کپسول گاز در خانه‌اش باز کرده‌اند. سراسیمه بیدار می‌شود و به اتاق فرزندش می‌رود و به صدای نفس کشیدنش گوش می‌دهد تا خیالش راحت شود که از بوی گاز خفه نشده است. این داستان هر روز و هر شب زهرا و دیگر زنان ساکن عسلویه است.در کنار بیماری‌هایی که زنان و مردان به واسطه ذرات سمی معلق در هوا و یا نفس کشیدن گاز با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

افسردگی هم از مشکلات شایع زنان و کودکان است. زنانی که از شهرهای بزرگ به اینجا می‌آیند هیچ تفریحی ندارند. شهری که از شش صبح به صورت رسمی فعالیتش آغاز می‌شود و ساعت ۱۰ شب دیگر هیچ خبری از زندگی در آن نیست برای زنان خانه‌دار‌ راه دیگر جز افسرده شدن باقی نمی‌گذارد. همچنین ترس از بیماری‌هایی که گریبانگیر دیگران شده است و دانستن این نکته که ممکن است برای آنها یا خانواده‌شان هم رخ دهد شرایط سخت را دو‌چندان می‌کند. در آخر باید گفت در عسلویه هوا نیست، نفس کشیدن برای زنان و کودکان سخت و خطرناک است.

اخبار برگزیده
شناسه : 8731
لینک کوتاه :
دکمه بازگشت به بالا