نامه عاشقانه خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی در ۱۱۵ سال پیش

دکتر کریم برنا * نامه خواندنی و عاشقانه از یک زن خانه‌دار یزدی است. این نامه، در کتابخانه وزیری یزد، نگهداری  می‌شود. او برای همسرش که در خارج از کشور، درس پزشکی می‌خوانده، چنین نوشته است:

«بسم المعطّرٌ الحبیب

تصدقت گردم، دردت به جانم،

من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد.

این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را، کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد.

مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.

پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌‌چی‌ها بوده و او بی‌خبر در اتاق شانه نقره به زلف می‌کشیده..!!!

حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفه حبس شما نبوده است.

اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه‌ چی، چنان نارنج‌‌هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!

دلمان این روزها به همین شیشه عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید.

شب به شب بر گیس می‌مالیم…!!!

سَیّد محمود جان،

مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان رام مان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی.

عرق همه را در آورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.

می‌دانید سَیّدجان،

زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند، دل ابریشم است.

نه دست و دلم به دارچین‌‌نویسی روی حلوا و شُله‌‌زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.

دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچه بُز،

حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچه بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.

به قول آقاجانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.

شما که نیستید و خمره سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کار خداست.

چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.

به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.

به گمانم آنقدری که در فالکوته طب پاریس، طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.

دل خوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدتی تأخیر افتاد و شیشه عطری که رو به اتمام است.

زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست.

عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.

شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید

و بفرمایید چه کنم…؟؟؟

تصدّقت پری‌دُخت

بوسه به پیوست است.»

با خواندن این نامه، هر کس می‌اندیشد نویسنده، دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان می‌دهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان (مشروطه) را دارا بوده  است. مقصود از چاپ این نامه برای مخاطبان دو چیز است: اول، یادآوری سطح سواد و قدرت نگارش و انشای آن زمان‌ها و دوران قدیم و مقایسه آن با زمان خودمان و دوم، مقدار استحکام خانواده و میزان وفاداری، ایستادگی، عشق فطری خدادادی و صمیمیت بین زوجین و مقایسه‌اش با زمان‌های متأخر است. بسیار زیبا بود. شما سواد نگارش پدران ما را که ششم ابتدایی داشتند مقایسه کنید با لیسانس الان.

اخبار برگزیدهیادداشت
شناسه : 226976
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا